- روانه شدن
- عازم شدن
معنی روانه شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- روانه شدن
- حرکت کردن عازم شدن
- روانه شدن
- روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه گشتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حرکت کردن، روانه شدن
جاری شدن، جریان پیدا کردن، برای مثال زخون چندان روان شد جوی درجوی / که خون می رفت و سر می برد چون گوی (نظامی۲ - ۱۸۹) ، کنایه از فراگرفتن و ازبر شدن درس
روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن
روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن
مشهور شدن، مایه عبرت گشتن
دور شدن گم شدن، از خانمان و وطن دور ماندن، یا آواره شدن از تخت و گاه. از سلطنت دور ماندن از تاج و تخت دور ماندن
ماخوذ به حیا شدن
حرکت دادن راهی کردن، ارسال کردن فرستادن (نامه و غیره)
جوانه برآوردن گیاه
کنایه از به وجود آمدن مثلاً عشق در وجودش جوانه زده بود
کنایه از به وجود آمدن مثلاً عشق در وجودش جوانه زده بود
روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه شدن
روانه ساختن، روان کردن، راهی کردن، گسیل کردن، فرستادن
رو با رو شدن رو برو شدن روبرو شدن مقابل گردیدن
هدف (تیر و غیره) قرار گرفتن
گونه شدن روی (رخسار چهره)، تغییر رنگ دادن آن
شیفته شدن
برآمدن، بر آورده شدن
جایز شدن، برآمدن حاجت، رواج یافتن
حلال شدن
حلال شدن